متخصصان و نظریه پردازان متعددی از تدریس تعاملی حمایت کرده اند . با حرکت فکری که توسط ژان ژاک روسو شروع شد و به انقلاب کپرنیکی تعلیم وتربیت نامیده شد،کودک به صورت هسته مرکزی فعالیتهای تربیتی درآمدومتفکرانی چون هال ودیوئی رشد ذهنی آدمی را قبل از هرچیز زاییده فشار درونی دانسته و انسان را ذاتا موجودی فعال دانستند که در جریان امور دخالت می کند تا دوام عمل خویش را تضمین کند.(شکوهی،1373) جان دیویی می گوید کلاس درس باید آیینه جامع ، وسیع و آزمایشگاهی برای یادگیری زندگی واقعی باشد . وهسته اصلی جریان تدریس باید ترتیب شرایط ومحیطی باشد که دانش آموز بتواند در آن به تعامل بپردازد. (به نقل از جویس،1371)ژان پیاژه نیز معتقد بود که تصورات واعمال منطقی ذهن وبطور کلی هوش آدمی زاییده اعمالی است که شخصا انجام می دهد.(شاتو،1372)همچنین معتقد بود که اگر دانش آموز برای رسیدن به حقیقتی سه روز وقت صرف کند تا آن را شخصا کشف کند بصرفه تر از آن است که همان حقیقت را دریک ربع ساعت برایش توضیح دهیم.(شکوهی،1363) ادوارد کلاپارد نیز بر اساس "نظریه تعلیم وتربیت تبعی" خویش می گوید کودک باید به عنوان هسته مرکزی برنامه ها وروشهای آموزشی در نظر گرفته شودوتربیت خود به عنوان انطباق تدریجی فرایندهای ذهنی با اعمالی که زائیده خواسته های معینی هستند ملحوظ گردد.(شاتو،1372) روانشناسان شناختی در فرایند یادگیری به دانش آموزان چون پردازش کنندگان اطلاعات می نگرند. کسانی که تجربه می کنند ، برای حل مسائل به جستجوی اطلاعات می پردازند و در ساختار ذهن خود آنچه را برای حل مسائل جدید مفید تشخیص می دهند ، به کار می برند ."ساخت گرایان" نیز به نوعی از این نگرش حمایت می کنند . به اعتقاد آنها یادگیری همیشه یک فرایند فعال ادراک حاصل از تجربه است و این فرایند بسیار تحت تاثیر معرفت قبلی قرار دارد . در نتیجه در هر موقعیت تدریس- یادگیری سطح اشتراک معلم و دانش آموزان تعیین کننده میزان و کیفیت یادگیری است .(شعبانی،1382)
هولفیش واسمیت به نقل از شریعتمداری(1371) ازکسانی هستند که بر نقش آموزش دربالا بردن ظرفیت افراد وهمچنین توانایی تجزیه وتحلیل اطلاعات،افکار،عقایدوارزشهای آنها تاکید دارند.آنها شناخت راتنها محصول تعامل محیط وحواس نمی دانند،بلکه آن را نتیجه تجربه وتعامل می دانند. به اعتقاد "آیزنر"، تنها هدف تعلیم و تربیت بایدتقویت مباحثه ومناظره در کلاس باشد . معلمان باید بیشترین فرصت را برای تحقق چنین اهدافی در اختیار دانش آموزان قرار دهند مدارس باید تفکر دانش آموزان را در زمینه آنچه می بینند ، می شنوند و می خوانند پرورش دهند . در تدریس تعاملی یا فعال ، یادگیری امری شخصی درونی و در بیشتر موارد اختیاری و آگاهانه است که خود یادگیرنده ، بدون کمک یا با کمک یاددهنده ، آن را انجام می دهد.امروزه تحقیقات در زمینه فرآیند یادگیری عمقی و درونی شده ، این حقیقت را تاییدمی کند که یادگیری در فراگیران نتیجه درگیری واقعی بین یادگیرنده و تجربه مورد مطالعه است . به عبارت دیگر ، یادگیرنده باید همان گونه که تجربه یادگیرنده را تغییر می دهد بر تجربه اثر بگذارد و آن را تغییر دهد .
پیاژه در زمینه ماهیت یادگیری در کودک معتقد است که با نگاه کردن به یک شی نمی توان درباره آن چیزی آموخت ، مگر آنکه یادگیرنده به صورت فعالانه با آن شی دست ورزی کند وبر آن فعل و انفعالات مداومی انجام دهد . پیاژه یادگیری در انسان را نتیجه تعامل دو فرایند درون سازی و برون سازی می داند که سبب پدید آمدن ساختهای جدید شناختی می گردد . (کریمی،1373)
در ابتدای این قرن جان دیوئی معلمان را تشویق کرد که برای بررسی وحل مسئله دانش آموزان را به گروه هایی تقسیم کنند.در دهه 1960 میلادی مورتون دوچ که مثل دیوئی ادانشکده تربیت معلم در دانشگاه کلمبیا بود،نیز کار خود را باتحقیق وترویج مدل های همیاری در یادگیری شروع کرد.پژوهش در مورد همیاری در یادگیری در دهه 1970 میلادی نیز ادامه داشت.ودر دهه 1980 تهیه مدلهایی که بهترین آموخته ها را از پژوهش عملی کند،مورد توجه بسیاری از استادان دانشگاه واقع شد.راجر ودیوید جانسون در دانشگاه مینه سوتا،رابرت سالوین در دانشگاه جان هاپکینز در بالتیمور مری لند،نیل داویدسون در دانشگاه مری لند و اسپنسرکاگان که پیش تر در دانشگاه کالیفرنیا در ریورساید بود واکنون مدیر منابع برای معلمان در سان جوان کپیستراتو کالیفرنیاست،نامدارترین چهره های این گروه اند.افراد بسیار دیگری نیز در به وجود آوردن مجموعه روبه رشد تحقیقات وتجارب عملی یادگیری از طریق همیاری سهیم اند،ازجمله می توان از نانسی وتئودورگریو،الیوت آندرسون،نانسی شندویند،اسکلومو وییل شاران و پاتریشاروی نام برد.(الیس و والن،1379)
تحقیقات زیادی وجود دارند که اثربخشی الگوی تعاملی را در بهبود روابط میان گروهی،سیالی کلام ،سیال سازی ذهن وعزت نفس،تفکر سطح بالا،نگرش وانگیزش نشان می دهند.(اسلاوین،مک کیچی وکولیک به نقل از شعبانی،1382)
بنابراین ، می توان چنین نتیجه گرفت که کودک تنها زمانی چیزی رابه طور درونی شده و عمیق یاد می گیرد که به طور خود آگاه و فعالانه در آن به فعالیت ذهنی و عینی بپردازد و خود از آن کوششها نتیجه گیری کند. همه این مبانی نظری ودهها پژوهش دیگر ضرورت استفاده از روشهای فعال وتعاملی تدریس را مشخص می نماید.امید است بکارگیری این روشها مدنظر کلیه معلمان عزیز وهمکاران گرامی قرارگیرد.تا شاهد کلاسهای درس پرجنب وجوش ودانش آموزانی فعال و پویا باشیم.